همسایه آفتاب

همسایه آفتاب

شکر خدا که در پناه رضایم تیم فرهنگی و مذهبی و خیریه ای آکادمیک با سابقه ۱۵ ساله
همسایه آفتاب

همسایه آفتاب

شکر خدا که در پناه رضایم تیم فرهنگی و مذهبی و خیریه ای آکادمیک با سابقه ۱۵ ساله

بسم الله الرحمن الرحیم



خداوندا 

در این برهوت عاطفه،الفبای سختِ دوست داشتن را به ما بیاموز


خداوندا 

فردا برای تنبه دیر است،امروز بیدارمان کن.


خداوندا

 چنین مباد که در بهار،طبیعت بی جان جامه ی نو بپوشد‌ و ما مدعیان جان،همچنان در رفتار کهنه ی خویش بمانیم.


خداوندا 

الفبای معنویت را به کتابهای قطور و میان تهی زندگیمان باز گردان.


خداوندا 

نعمت های مغفول را با ستاندن یادآوری مکن.


خدایا 

سر بر دامان که بگذارد دل خسته ای که جز تو پناه ندارد 


ای خدای علی

گردی از گامهای فتوت مرتضی را بر سر جهانیان بپاش تا ریشه ی نامردی در جهان بخشکد.


(گلچینی از کتاب مناجات سید مهدی شجاعی)



          سلام بر عزیزان همراه 


ان شاالله به میمنت میلاد مبارک مادر گیتی،

گلریزان جمع آوری خرید کفش و لباس مددجویان را آغاز میکنیم


       "میدانم میدانم میدانم" 


که اوضاع و معیشت خیرین هم تعریفی ندارد،

اما بخشش در این شرایط نزد خداوندمتعال،یقینا زیباتر است.


طی بررسی جامع و کامل برای تهیه کفش و شلوار و لباس 

و نیز به نیت نام مبارک امیر عالم امکان حضرت امیر المومنین علی علیه السلام برای هر نفر 

 حدود ۱۱۰هزار تومان ،در نظر گرفتیم.


برای ۴۵۰ مددجوی تحت پوشش خیریه 


که ان شاالله به امید خدا  در فاصله نزدیک به میلاد امیرالمومنین علی علیه السلام(نزدیک به عید نوروز)اقلام تهیه و به مددجویان اهدا خواهد شد.


شروع میکنیم ان شاالله ۴۵۰ سهم هر سهم ۱۱۰ هزار تومان 


ان شاالله همگی با هم همت کنیم.

در خویشان و اقوام 

دوستان ؛در مهمانی ها 

شکرانه ی سلامتی مان


همچنین 

کفش و لباس و سایر اقلام هم

به صورت کالایی قبول میشود.


بسم الله 


سهم اول را حقیر اهدا میکنم به نیابت از مادران و مادر بزرگها 


الباقی ۴۴۹سهم 


6037691990240269

سازمان مردم نهاد

موسسه خیریه همسایه آفتاب شهر بهشت


لینک

لینک کانال های خیریه

کانال اطلاع رسانی

hamsaye_aftab@

کانال کاریابی

karyab_h@

خدایا


خداوندا 

در این برهوت عاطفه،الفبای سختِ دوست داشتن را به ما بیاموز


خداوندا 

فردا برای تنبیه دیر است،امروز بیدارمان کن.


خداوندا

 چنین مباد که در بهار،طبیعت بی جان جامه ی نو بپوشد‌ و ما مدعیان جان،همچنان در رفتار کهنه ی خویش بمانیم.


خداوندا 

الفبای معنویت را به کتابهای قطور و میان تهی زندگیمان باز گردان.


خداوندا 

نعمت های مغفول را با ستاندن یادآوری مکن.


خدایا 

سر بر دامان که بگذارد دل خسته ای که جز تو پناه ندارد 


ای خدای علی

گردی از گامهای فتوت مرتضی را بر سر جهانیان بپاش تا ریشه ی نامردی در جهان بخشکد.



ان شاالله همگی با هم همت کنیم.

در خویشان و اقوام 

دوستان ؛در مهمانی ها 

شکرانه ی سلامتی مان




10 سهم اهدا شد

تعداد سهام باقیمانده: 400 سهم

عکس

با عرض سلام.


الحمدالله منزل سوخته پیرزن واقع در

 بلوار توس با همکاری گروه جهادی مدرسه علمیه سیادت چکاری و رنگ کاری شد.


واحد عمران خیریه همسایه افتاب

نیکوکاری


⭕️ شب سردی بود...


زن بیرون میوه‌فروشى زُل زده بود به مردمى که میوه مى‌خریدند .  

شاگرد میوه‌فروش ، تُند تُند پاکت‌هاى میوه را داخل ماشین مشترى‌ها مى‌گذاشت و انعام مى‌گرفت .

زن با خودش فکر مى‌کرد چه مى‌شد او هم مى‌توانست میوه بخرد و ببرد خانه... رفت نزدیک‌تر... چشمش افتاد به جعبه چوبى بیرون مغازه که میوه‌هاى خراب و گندیده داخلش بود . 

با خودش گفت : «چه خوبه سالم‌ترهاشو ببرم خونه . »


 مى‌توانست قسمت‌هاى خراب میوه‌ها را جدا کند و بقیه را به بچه‌هایش بدهد... هم اسراف نمى‌شد و هم بچه‌هایش شاد مى‌شدند . 

برق خوشحالى در چشمانش دوید... 

دیگر سردش نبود!

زن رفت جلو ، نشست پاى جعبه میوه . تا دستش را برد داخل جعبه ، شاگرد میوه‌فروش گفت : « دست نزن ننه ! بلند شو و برو دنبال کارت ! »

 زن زود بلند شد ، خجالت کشید .

 چند تا از مشترى‌ها نگاهش کردند . صورتش را قرص گرفت... دوباره سردش شد... 

راهش را کشید و رفت.


چند قدم بیشتر دور نشده بود که خانمى صدایش زد : «مادرجان ، مادرجان ! » 

زن ایستاد ، برگشت و به آن زن نگاه کرد . زن لبخندى زد و به او گفت :

 « اینارو براى شما گرفتم . »

 سه تا  پلاستیک دستش بود ، پُر از میوه ؛ موز ، پرتقال و سیب .

زن گفت : دستت درد نکنه ، اما من مستحق نیستم .

زن گفت :

 « اما من مستحقم مادر . من مستحق داشتن شعور انسان بودن و به هم‌نوع توجه کردن و دوست داشتن همه انسان‌ها و احترام گذاشتن به همه آنها بى‌هیچ توقعى . اگه اینارو نگیرى ، دلمو شکستى . جون بچه‌هات بگیر . »


 زن منتظر جواب زن نماند ، میوه‌ها را داد دست زن و سریع دور شد... زن هنوز ایستاده بود و رفتن زن را نگاه مى‌کرد . 


قطره اشکى که در چشمش جمع شده بود ، غلتید روى صورتش . دوباره گرمش شده بود... با صدایى لرزان گفت : « پیرشى !... خیر ببینى...» هیچ ورزشى براى قلب ، بهتر از خم شدن و گرفتن دست افتادگان نیست. 


نوروز امسال در هنگام خرید میوه سهم تنگدستان آبرومند را فراموش نکنیم .